درک

 

نخواه درک کند!
که حرف ِ طاقت و عادت نیست
سخن سر ِ جان است
درخت، ریشه خود را چگونه ترک کند؟

 

خشک

 

برگ ها خراب باد
ریشه ها اسیر خاک
شاخه ها خوراک آتشند

آب را دریغ می کنند ابرها..

 

قصه ها

 

چون سایه ی تو دوام دارم با تو
پیوستگی ِ مدام دارم با تو
اما عمری کنار بگذار که من
صد قصه ی نا تمام دارم با تو

 

ویرایش

 

کافی است یک پلک از نگاهت
در متن اندوهم بیافتد
آشفتگی ها، عاشقی ها می شود فورا!