در راه

 

دارند می‌آیند
اندوه‌ها با باد
مهمانی خیسی قرار است آخر خرداد...

بازی

 

مانده قدر چند بال
در کف اتاق، پر
بعد ِ بازی كلاغ پر

لاك

 

با پای تفکرات بی باک خودم
امروز رسیده ام به ادراک خودم
بیرون خبری نبود؛ گشتم گشتم
بايد بروم دوباره در لاك خودم

در بر

 

هیچ وقت دیر نیست
فکر کن به من که زیر خاک هم
با صدای گام های تو
                     بلند می شوم

هنوووز

 

در من کسی که نیست
                              نفس می کشد هنوز
آن حفره ام که با گذر باد، دل خوش است